۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

ساموئل بکت

مهرشيد متولي

فراتر از زندگي‌نامه

Samuel BeckettSamuel Beckett
13 آوريل
1906 (24 فروردين 1284) دابلين ايرلند
22 دسامبر 1989 (31 شهريور 1367) مونپارناس
پاريس
برندة جايزة ادبي نوبل 1969

بيش‌تر آدم ‌ها مي ‌خواهند تا ابد زنده باشند، ولي اين تمام حقيقت نيست، چيز ديگري هم هست: اشتياق به فراموش شدن. ساموئل بكت با بيان درد، بذله‌ گويي، خوشمزگي، به طرق گوناگون اين حقيقت ديرينِ ديرپا را تجسم مي ‌بخشد كه مردن بهتر از زنده بودن است يا از همه بهتر آن‌كه آدم اصلاً متولد نشود.
بكت عالي‌ ترين نويسندة عصري است كه امكانات محتمل و غيرمحتمل جديدي به‌وجود آورد، حتي در مورد موضوعي مثل مرگ و تعريف آن. عصري كه حامي زندگي است و اعضاء بدن و اورگان‌ها را پيوند مي ‌زند. ولي چه‌ گونه يک نويسنده‌ به هراس از زندگي، به تعدي ناخوشايندش به مرگ فقط به منظور زنده بودن، به بقاي زبان، آن ‌چه كه نويسنده را ازرشمند مي‌ كند، حيات مي‌ بخشد؟
خانواده، محيط اجتماعي، دوستي ‌ها، بيماري ‌ها، پيش آمدهاي زندگي، شكست‌ ها و ناكامي ‌ها چه ‌قدر در آثار هنرمند انعكاس مي‌ يابند؟ با مطالعه زندگي ‌نامه هنرمند تا چه حد مي‌ توان به درك هنرش نائل شد؟ يافتن سرنخ‌ هايي از زندگي هنرمند در آثار او، ابهامات و پيچيدگي‌ هاي او و هنرش را چه‌ قدر روشن و رمزگشايي مي ‌كند؟
بيمارهاي داستايوسكي، تجربيات جنگي سيمون، تولستوي و آرتوركويستلر، آثار پروست، همه نشاني از تجربيات شخصي نويسنده دارد. آن جوان ورزشكار مرفه كه مرتب به كليسا مي‌ رود يا فردي كه به خاطر فعاليتش در نهضت مقاومت فرانسه نشان شهامت مي‌ گيرد، در آثار بكت چه نقشي دارند و چه ‌گونه بازنمايي شده ‌اند و كشف چنين سرنخ ‌هايي كدام رمز را در پيچيدگي ‌هاي بكت مي‌گشايد؟
پرسناژهاي بكت عموماً بدبخت بيچاره‌ هاي فقيري هستند كه هيچ سنخيتي با بكت تحصيل‌كرده و مرفه ندارند و دردهايي مي‌ كشند كه ديگران كشيده ‌اند نه خود بكت.
كتاب‌ هاي زيادي دربارة بكت، دوستان و كارهايش نوشته شده است، چيزي درحد جويس، همه تلاش كرده‌ اند تا سر از كار و زندگي كسي در بياورند كه چنين مبهم مي ‌نوشت و انگليسي‌ ها كم‌تر از ايرلندي ‌ها و آمريكايي‌ ها كم‌تر از انگليسي‌ ها كارهايش را درك مي ‌كردند. اما اين کتاب ‌ها چه‌قدر به هدف نزديك شده‌ اند؟
شاخص‌ترين اين كتاب‌ها سه زندگي ‌نامه است، يك مجموعه نامه ‌ها و يك نقد كه كتابي سرتاسر طنز است.
خانم دايردر بير(Deirdre Bair) آمريكايي، استاد دانشگاه، اولين زندگي ‌نامه جامع بكت را در چارچوب يك فرصت مطالعاتي نوشته است. اين كتاب در سال 1978 كه بكت هنوز در قيد حيات بود چاپ شد. «خوب و قابل خواندن است و منتقدين تقريباً متفق‌ القول ‌اند كه از نظر علمي مزخرف است». زندگي‌ نامه بعدي «لعنت بر شهرت 1996» نوشته دكتر جيمز نالسون رئيس انتخابي انجمن بكت آمريكا و دوست صميمي بكت است كه به پيشنهاد بكت زندگي‌ نامة او را نوشته است و چندماه آخر زندگي بكت مرتب به ديدار او مي ‌رفته و براي كتاب مواد خام تهيه مي‌ كرده است. «آخرين مدرنيست 1997»، زندگي‌ نامه ‌اي كه آنتوني ‌كرونين نويسنده و شاعر ايرلندي مدرس سابق دانشگاه‌ هاي درك و مونتانا نوشته است. نقد و بررسي اين سه كتاب به طور جداگانه در سطور بعدي خواهد آمد.
در همين زمينه دو كتاب شاخص ديگر هست يكي «حرف‌ هاي بكت مشرف به موت 1993» (Beckett's Dying Words) ، نوشته كريستوفر ريك (Christopher Rick) انگليسي كه از برجسته ‌ترين منتقدين ادبي و استاد زبان انگليسي دانشگاه بوستون است كه پس از نوشتن كتابي دربارة باب ديلن (Bob Dylon) در سال 2004 به عنوان استاد تدريس شاعري به دانشگاه آكسفورد آمريكا دعوت شد. او در سال 2003 جايزة ممتاز 5/1 ميليون دلاري بنياد ملون را به دست آورده است. كتاب ريك سرشار از طنز و نشاط است، حتي جاهايي كه به خاطر جاذبة بكت كه مثل جاذبة مرده ‌هاست، خودخوري مي‌ كند.
ريك در آثار بكت به انگليسي و فرانسه مطالعه استادانه‌ اي كرده است و در قالب طنزي جذاب نشان داده است كه اين نويسندة ايرلندي در هر كدام از دو زبان درك متفاوتي از مرگ و زندگي دارد. ريك كه استاد ايهام است كتابي سرشار از كنايات طنزآميز نوشته است كه مرجع پيچيده و عميقي براي تفسير و تعبير كارهاي بكت و در عين حال نقدي بر اين آثار است.
ديگري كتاب «هيچ نويسنده‌ اي بهتر خدمت نكرد 1998» (No Author Better Served) است كه مجموعه ‌اي از نامه ‌هاي بكت به تهيه ‌كنندة آمريكايي ‌اش آلن شنايدر(Alan Schneider) است. اشنايدر پنج نمايش ‌نامه از نمايش‌ نامه ‌هاي بكت را براي اولين ‌بار در آمريكا به روي صحنه برده است و مدعي است كه بكت فلسفة نمايش‌ نامه ‌هايش را براي او گفته و در عين حال اضافه كرده است كه «هيچ كدام از اين‌ ها را به بازيگرانت نگو». ويراستار و نويسندة اين كتاب موريس هارمون استاد بازنشستة ادبيات انگلو- آيريش يونيورسيتي كالج دابلين است و نام كتاب را از عبارتي تعارف‌آميز از نامة سپتامبر1961 بكت گرفته است:«احساس مي ‌كنم كه به هيچ نويسنده‌ اي بهتر از اين خدمت نكرده ‌اند.» نامه ‌ها از سال 1955 شروع مي ‌شود و تا سال 1984 و مرگ اشنايدر، ادامه مي ‌يابد. اشنايدر وقتي داشت عرض خيابان را براي به صندوق انداختن نامه بكت طي مي‌ كرد، براثر تصادف اتومبيل درگذشت. نامه ‌هاي اين كتاب درست مطابق نظر ساموئل بكت ويرايش شده است. بكت معتقد بود كه تنها نامه ‌ها يا قسمتي از آن‌ها كه مربوط به كارهاي اوست چاپ شود. بعضي از نامه ‌ها خلاصه شده‌ اند. يادداشت‌ ها و زيرنويس ‌هاي سودمندي هم موريس هارمون اضافه كرده است كه آدم ‌ها و حوادثي را كه در نامه‌ ها به آن‌ ها اشاره شده است، روشن‌تر مي‌ كند. در عين حال اين كتاب دربارة آثار بكت نيست بلكه بخشي از آثار بكت است

ساموئل بكت – يك زندگي نامه
نويسنده دايردر بير
DB (Deirdre Bair) 1978
Samuel Beckett خانم DB روزنامه نگار ادبي و استاد دانشگاه در ادبيات تطبيقي بوده است. دو زندگي‌نامة ديگر هم نوشته است يكي آنائيس نين (Anais Nin) و ديگري سيمون بليوار كه هر دو فيناليست جايزة كتاب ملي بوده‌اند. كتاب زندگي‌نامه بكت برندة جايزه كتاب ملي آمريكا و پر فروش‌ترين كتاب سال 1978 بوده است ولي تقريباً همه منتقدين متفق‌القولند كه اين كتاب خواندني ولي از نظر علمي مزخرف است.
در زير نقد و بررسي جان كالدر (
John Calder) بر كتاب DB مي‌آيد.
جان كالدر ناشر آمريكايي در سال 1949 يعني بلافاصله بعد از جنگ كه كاغذ ناياب و به شدت سهميه‌بندي بود، اقدام به چاپ كتاب‌هاي ناياب كرد. در دهة 1950 فهرستي از چاپ ترجمة كتاب‌هاي كلاسيك از نويسنده‌هايي چون چخوف، تولستوي، داستايوسكي، گوته و زولا در كارنامة خود دارد. در زمان تفتيش عقايد و بگير و ببندهاي سناتور مك‌كارتي، از نويسنده‌هاي آمريكايي و همچنين كتاب‌هايي كه در بارة آزادي فردي بود كتاب‌هايي چاپ كرد كه ناشران نيويوركي از چاپ آن‌ها واهمه داشتند. كالدر در اواخر دهه 50 اقدام به چاپ كتاب‌هايي از نويسندگاني كرد چهرة ادبيات قرن بيستم را عوض كرده بودند. يكي از اين‌ها ساموئل بكت است كه كالدر تقريباً تمام رمان‌ها، اشعار، نقدها و بعضي نمايش‌نامه‌هايش را در آن زمان چاپ كرد.
كالدر مدعي است كه 19 نويسندة برنده جايزه نوبل را به آمريكاييان معرفي كرده است. اين بررسي وقتي كه بكت هنوز زنده بود نوشته شده است.

بررسي كتاب
جان كالدر
در تاريخ ادبيات مناسبت‌هاي كمي بوده‌اند كه زندگي‌نامه نويسنده‌اي با تمام پستي و بلندي‌هاي زندگي‌اش وقتي كه هنوز زنده است و فعاليت حرفه‌اي دارد، چاپ شود. مشكلات زندگي‌نامه‌نويس بايد زياد باشد. حتي وقتي 25 سال از فوت نويسنده‌ها گذشته باشد، مشكل اصلي اين است كه اين چيزها بعيد نيست اسباب ناراحتي نزديكان، اقوام، اولاد و دوستان صميمي‌اي كه هنوز زنده‌اند شود، به‌علاوه از نظر اين افراد طبيعي است كه چيزهايي كه وجهه آن فرد را، چه به عنوان هنرمند و چه به عنوان يك فرد خدشه‌دار مي‌كند از نسل‌هاي آينده پنهان كنند.
دليل امكان‌پذير شدن چاپ اين زندگي‌نامه ساموئل بكت را مي‌توان در سرشت خود آن مرد پيدا كرد. كتاب قابليت طرح در دادگاه را دارد، ولي كاملاً معلوم است كه بكت هرگز ضربه روحي رويارويي با دادگاه را تحمل نمي‌كند و با توجه به ديدگاه‌هايش در مورد آزادي بيان و سانسور هر چه‌قدر موضوع مبالغه آميز باشد، حق چاپ چيزي را از كسي كه مشتاق آن است هرگز دريغ نمي‌كند، و هرچه‌قدر هم اسباب زحمتش شود، آن‌قدر بي‌عقل هست كه به آن نويسنده نگويد. اين زندگي‌نامه مي‌تواند اسباب زحمت شود و شده است. منتقدين آمريكايي و مهمترين‌شان ريچارد المن (
Richard Ellman) به نكات مشخصي اشاره كرده‌اند: كه اين زندگي‌نامه دقت لازم را ندارد، كه نتيجه‌گيري‌هاي اصلي‌اش بر مبناي شواهدي غيرقابل‌اعتماد و بي‌مقدار است، كه سخت‌كوشي نويسنده براي هوچي‌گري اصلاً توازني با كمك‌هزينه تحصيلي ادبي‌اش ندارد و اين‌كه كل كار بي‌نهايت بي‌سليقه است. DB حتي در مواردي كه موضوع را بلد بوده، مي‌فهميده يا با خود نوشته‌ها هم‌فكري بيش‌تري داشته، شواهد بسيار كمي از پيكرة رمان‌ها، نمايش‌نامه‌ها، اشعار يا نوشته‌هاي ديگر بكت آورده است، آثاري كه خيلي هم جاگير نيستند اما چگالي و غلظت حيرت‌انگيزي دارند به طوري كه بيش از هر نويسندة قرن بيستمي، شايد به جز جويس، هدف مطالعات نقادانه قرار گرفته‌‌اند. حتماً مصلحت آكادميكي شديدي اين‌جا وجود داشته است كه با وجود بي‌ميلي آقاي بكت براي ارائة اطلاعاتِ زندگي خصوصي‌اش و عواقب اين فضولي، خبررسان سابق پليس را براي تقبل چنين كار پرحجمِ تحقيقي برانگيخته است، به طوري كه از سال 1971 ازاين كشور به آن كشور سفر كند و از اين آدم به آن آدم برود و ردپاي شخص مورد نظر را از بچگي‌اش در ايرلند تا اقامت فعلي‌اش در اوائل دهة 70 در پاريس دنبال كند. بكت سعي كرد منصرفش كند، مؤدبانه ولي بدون ابهام به او فهماند كه يك زندگي‌نامه نافرجام نمي‌خواهد و مساعدت نخواهد كرد، ولي تحت فشار پذيرفت كه نمي‌تواند متوقفش كند و براي جلوگيري و ممانعت از چاپ آن اقدامي نخواهد كرد. آقاي بكت در گذشته به تكلمة اضافي صرب‌ها به «در انتظار گودو»، موزيكال آمريكايي «دور آخر»، نمايشي كردن ناشيانة متون غيرنمايشي‌اش و ساير تحريف‌هايي كه روي كارهايش كردند، خويشتن‌دارانه رضا داده بود بدون اين‌كه علناً شكايتي يا اقدامي قانوني كند به اين خاطر كه هر كسي ترجمان خود را دارد و حتي اگر كارهايش مورد استفاده قرار گيرد يا سرقت شود «ربطي به او ندارد». بكت با اين زندگي‌نامه هم همين رفتار را پيش گرفت.
DB براي اينكه مردم را وادار كند تا با او حرف بزنند بايد حسابي سرخورده شده باشد. افرادي كه به بكت نزديك بودند كلي‌گويي مي‌كردند و تمايلي به دادن اطلاعات نداشتند ولي خانم DB در درهم شكستن بي‌ميلي خيلي‌ها موفقيت چشمگيري داشته است. در واقع چند آدم مرموز بودند كه به شرط اين‌كه ناشناس مي‌ماندند خيلي چيزها مي‌خواستند بگويند. در موارد ديگر خانم DB در مصاحبه‌هايش با افراد، به برهان خلف متوسل شده است به اين صورت كه يك نقطه نظر يا نظريه را مطرح مي‌كند، اگر فرد مزبور نظري ندهد يا موافقت نكند، آنرا تأئيد تلقي مي‌كند. بيش‌تر كتاب بر مبناي همين تكنيك است. معهذا اگر خانم DB به گنج نرسيده بود، يعني به مجموعة بزرگي از نامه‌هاي بكت به دوست صميمي‌اش تامس مك گريوي (Tomas MacGreevy) كه سال‌ها محرمانه بود، اين زندگي‌نامه ديگر محتوايي نداشت. اين نامه‌ها كه پس از مرگ مك گريوي در دسترس DB قرار گرفت همان شناختي را از انديشه‌ها، رنج‌هاي فيزيكي و عذاب‌هاي روحي بكت در طي سال‌ها مي‌دهد كه وصيت‌نامه «هايليگن شتاد» و ديگر محتويات كشوهاي بتهون بعداز مرگش به شيندلر و زندگي‌نامه‌نويس‌هاي بعدي داد. اين زندگي‌نامه‌ها تكان دهنده‌اند اما غيرممكن است كه بتوان آن‌ها را در زمان حيات بتهون و نويسنده‌هاي زندگي‌نامه بدون عذاب اليم خواند. خانم DB اذعان مي‌كند كه سراغ دمل‌ها رفته است و مدعي است كه براي درك موضوع و نوشته‌هاي بكت اين كار لازم بوده است. بدون شك دمل‌ها گشوده شده‌اند حتي اگر زمان براي آن مناسب نبوده. اما اين زندگي‌نامه‌نويس نكته سنج نيست و كاملاً مشهود است كه براي فهم نوشته‌ها و ربط آن به يافته‌هايش دربارة زندگي بكت، روش زندگي و آگاهي دروني‌اش به كمك احتياج داشته است. كتاب از علاقة كل دنيا به آن مرد، علاقه‌اي كه انزجارش از تبليغِ مسائل شخصي آن‌را تشديد كرده است و خلاء آشكاري كه وجود دارد، بهره‌برداري مي‌كند. مطلب اصلي كه DB با اشتياق بيان مي‌كند آن است كه كناره گيري بكت از روزنامه‌نگاران، بي‌ميلي هميشگي‌اش نسبت به چاپ بسياري از كارهايش، خودداري‌اش از توضيح مفهوم كارهايش يا كمك به تعبير آن‌ها، و انزواطلبي‌اش نسبت به شهرت، اساساً يك ژست است، روشي که براي خوش‌نام كردن خودش و ايجاد علاقه به‌دقت برنامه‌ريزي شده است. بنابراين به اسطوره‌اي هستي مي‌بخشد تا مثل سپري بتواند در وضعيت‌هاي ناجور و غيردوستانه پشت آن خود را پنهان كند و در عين حال از طريق حلقة مخفي‌اش كه شامل دانش‌مندان و هنرمنداني در زمينه‌هاي ديگر و چند هم‌قطار بسيار محترم نويسنده‌اش است، سرنخ‌هاي وسوسه‌انگيزي دربارة مفاهيم عميق نوشته‌هايش به دنياي بيرون مي‌دهد. من باور نمي‌كنم كه اين نظريه حقيقت داشته باشد، هيچ‌كس را هم نمي‌شناسم كه بكت را خوب بشناسد و اين عقيده را داشته باشد، ولي اثبات كذب بودن آن غيرممكن است. مطالب ديگري را هم كه مطرح مي‌كنند نه قابل اثباتند نه غيرقابل اثبات، مگر اين‌كه خود بكت نظر بدهد كه احتمالش بسيار ضعيف است، حتي اگر نظر بدهد، خود را در مظان قرار مي‌دهد كه حرف‌هايش را باور نكنند: اشارات زيادي براساس مشاهدات شانسي در اين كتاب هست كه مي شود خلاف مشاهدات شانسي ديگري باشد يا برمبناي شايعات واهي است، يا مبتني بر وضعيتي غيرمنطقي است چون ما همه كارهاي غيرمنطقي‌اي كه به زندگي‌مان تحميل مي شود، داشته‌ايم. خانم DB مدعي است كه بكت عمداً تاريخ تولدش را دست‌كاري كرده و از 13 مي 1906 به 13 آوريل تغيير داده است تا از روز تولدش در جمعة مقدس نتيجه گيري‌هاي جالبي بكند. المن قبلاً گفته است كه تولدها در ايرلند اغلب به تاريخ ديرتري ثبت مي‌شوند در نتيجه اشتباهاتي رخ مي‌دهد، چه دليلي دارد كه بكت نبايد درست بگويد و ثبت احوال ( كه DBبا او مشورت كرده) درست بگويد. خيلي از مردم ترجيح مي‌دهند حرف نويسنده را باور كنند تا ثبت احوال را، به خصوص اين كه بكت خيلي قبل از اين كه حتي انتظار شهرت كنوني‌اش را داشته باشد در مورد تاريخ تولدش تناقض‌گويي نكرده است.
خانم
DB مدعي است كه ازدواج بكت با خانمي كه 20 سال با او زندگي مي‌كرده و سال‌هاي جنگ را در مخفي‌گاه‌ها با او بوده، ازدواج واقعي نيست و آپارتمان‌هاي جدا در پاريس و اختلاف سر پول را به عنوان شاهد مي‌آورد. ولي بكت فقط وقتي مي‌تواند كار كند كه تنها باشد و آن دو آپارتمان كوچك در يك ساختمان ديوار به ديوار هم هستند، به‌علاوه حالا كه بالاخره شروع به لذت بردن از مرخصي كرده است، زنش هميشه با اوست. و كدام زوجي هستند كه سر پول با هم توافق داشته باشند؟
كتاب به طور كلي‌پرگو است، نتيجه گيري‌هاي ضعيفي دارد كه فقط خود فردِ موضوع كتاب مي‌تواند تأييد يا رد كند، قطعاً نمي‌توان به وقايعي كه نويسنده شرح مي‌دهد اعتماد كرد، در يكي دو وضعيتي كه اشاره كرده است من شخصاً حضور داشته‌ام، شرحي كه داده است درست نيست، اغلب دو مهماني كاملاً متفاوت را با هم ادغام كرده است، يا مطلقاً رفتار بكت را نفهميده يا تحريف كرده است. اين كارها كتاب را از نظر زندگي‌نامه‌نويسي بيش‌تر مشكوك كرده است و اشتباهات فراواني كه روي مباحث كوچكي كرده است كه به راحتي مي‌شد بررسي كرد، بورس مطالعاتي را ترديد آميزتر مي كند.
بايد اذعان كرد كه كتاب در خيلي موارد مسحوركننده است به‌خصوص شرح كودكي ساموئل بكت، بلوغ او و مرد جوان دانش‌جوي ترينيتي جالب است، تصويري كه از مادرش مي‌دهد، زن سلطه‌گر لجباز عصر ادوارد شاه، كه علي‌رغم دل‌بستگي و علاقه‌اش به پيشرفت بكت، با ناتواني در درك حساسيت جوان باهوش، او را شكنجه مي‌دهد و نمي‌تواند جرقه‌هاي نبوغ را كه درون او را مي‌سوزاند ببيند. دو فصل كوتاه در بارة جنگ، كارهايش در نهضت مقاومت فرانسه كه براي آن نشان
Croix de Guerre را گرفت كه ستارۀ طلا دارد (DB اولين كسي است كه وجود نشان و تقديرنامة بكت به عنوان «عالي‌ترين دلاور» را كشف كرده است، خود بكت هيچ‌وقت اشاره‌اي به آن نه به دوستانش نه به خانواده‌اش نكرده بود) فرار به ويشي با سوزان، بيش‌تر راه پياده و بعد انتظار طولاني در روزيون براي پايان جنگ، جايي كه وات (Watt) نوشته شد و خاستگاه «در انتظار گودد» و اولين رمان‌هاي فرانسوي‌اش بود، همين‌طور خوب پيش مي‌رود، و استثنائاً مشكوك نيست چون اطلاعات اضافي ندارد، بي‌سليقه و ناراحت‌كننده هم نيست گرچه بي‌دقتي‌هايش در اين بخش‌ها هم تمام نشدني است و آدم را نااميد مي‌كند. همين‌جاي كتاب است كه نويسندة جوان با استعداد كه حالا 34 ساله است، با پشتوانه‌اي از يك رمان غيرعادي و مجموعه‌اي از داستان‌هاي كوتاه و انبوهي از اشعار گوناگون و نقد كه فقط موجب موجي ملايم چه در دابلين و لندن و چه در پاريس شده است، به شكلي كه قرار است تبديل شود، ظهور مي‌كند، نيرويي كه از تمام موانع سبك و محتواي جريان ادبي غالبي كه تا زمان جنگ وجود داشت مي‌گذرد، و نه تنها خود را به كل از دنياي زباني جويس خلاص مي‌كند، بلكه هم‌چنين از شر تعهدات سياسي و اخلاقي سوررآليست‌ها و اكسپرسيونيست‌ها نيز خود را خلاص مي‌كند و سراغ به كارگيري زباني به شدت سامان‌يافته و شاعرانه مي‌رود كه بيش از هر متن ادبي قديمي بر پاية نت موسيقي بنا شده است و موضوعاتي را انتخاب مي‌كند كه قبل از آن هرگز در ادبيات جدي مجاز نبود، گرچه راه را جويس نشان داده بود.
وقتي در سال 1969 جايزة نوبل را گرفت، به اين خاطر بود كه مرزهاي شفقت را شاعرانه گسترش داده است و به جهانيان كمك كرده است تا بدبخت‌هاي خود را بفهمند.
DB اين كلمات (يا هر كلمة ديگري) از تقديرنامه نوبل را نقل نكرده است. تنها علاقه‌اش به دستاوردهاي ادبي بكت، ربط آن‌ها است به صحنه‌هايي از زندگي او و آدم‌هايي كه مي‌شناخته. تجربه‌هاي هر نويسنده‌اي ناگزير در كارهايش خود را نشان مي‌دهد و تشخيص اين‌ها و ذكر آن در زندگي‌نامه كار دشواري نيست ولي نامربوطند. من از اين‌كه به موارد بديهي اشاره مي‌كند كم‌تر مبهوت مي‌شوم تا از ناتواني‌اش در ديدن چيزهاي مهم‌تر، ديدن منشاءهاي توحش و طنز بكت، به خصوص دركارهايي كه نيمه آخر جنگ، در طول دو سال و نيمي كه در روزيون بود، به‌تدريج شكل مي‌گرفتند. سرانجام چه بسا هدف اصلي كتاب خانم DB لطفي باشد در حق ديگران كه چيزهايي كه او جا انداخته است، خودشان دريابند.
اما وقتي دربارة رمان‌ها و نمايش‌نامه‌ها حرف مي‌زند، اصلاً عمق ندارد و به جز گزارش ناقص از طرح‌ها و نگاهي سرسري، اطلاعات ديگري نمي‌دهد. نمونه‌هايي كه نقل مي‌كند بيش‌تر پيش پاافتاده و بديهي‌اند، هر چه به آخر كتاب نزديك‌تر مي‌شويم اين مثال‌ها پراكنده‌تر مي‌شوند چون مشكل مي‌تواند بين آن‌ها ارتباط برقرار كند. خانم
DB از برخورد انتقادآميز نسبت به نمايش‌نامه‌هاي اوليه و بعضي نوشته‌هاي بکت گزارش مفيدي مي‌دهد ولي اطلاعش از عكس‌العمل نويسنده بيش‌تر از شايعاتي است كه از فاصله دور شنيده است و اصلاً هم استعداد طراحي صحنه‌هاي تخيلي را ندارد. مثلاً شب كريسمس سال 1965 بكت دچار ضعف بينايي مي‌شود و قبل از عمل موفقيت‌آميزش شرح رنگارنگي دارد كه:
«از پنجرة باز مثل جانور زخمي صداي زندانيان
Sante را مي‌شنيد. نگاهش را آن سوتر به طرف Val de Grace و پانتنون برگرداند، چراغاني و درخشان در اين شب مقدس. با ترس از خود پرسيد تا كي مي‌تواند ببيند.»
اين پاراگرف پانوشت دارد كه به نامه‌اي به مك گريوي ارجاع مي‌دهد، كه معلوم نيست از كدام نامه نقل مي‌كند، اگر چه شيوة بيان ممكن است از بكت باشد. جاي ديگر تصويرهاي قلمي از بكت مي‌دهد، اغلب تنها در اتاقي يا دراز كشيده است يا قدم مي‌زند با پانوشت كه به گفت‌وگوهايي يا آدم‌هاي مختلفي ارجاع مي‌دهد (و مأخذِ نقل را ذكر نمي‌كند). مثلاً عكس‌العمل بكت به جايزة نوبل كه وقتي او و سوزان دوتايي در شمال آفريقا بودند اعلام شد و بدون شك بكت يك كلمه به
DB نگفته است (و زننده‌ترين توصيف آن است) با جزئيات شرح داده شده است، با پانوشتي كه به تعداد زيادي از افراد اشاره مي كند، ده نفر، از جمله خود من، با اسم اشاره كرده است. به عبارت ديگر از تعدادي گفت‌وگوي متفاوت، خانم DB سعي كرده است كه روشن كند كه بنا به عقيدة ما بكت از گرفتن جايزه خوش‌وقت بود يا نه، و براي تشريح برندة نوبل كه در اتاقش در تونس شلنگ تخته مي‌انداخته است يك تركيب مصنوعي مي‌سازد:
«گامهاي بلند نرمي برمي‌دارد و نمي‌داند ذوق كند يا بترسد.»
در اين 26 فصل 640 صفحه‌اي،
DB تصويري از ساموئل بكت ساخته است كه فقط تعداد كمي كه او را مي‌شناسند تشخيص مي‌دهند، بيش‌تر شبيه آدم‌هايي است كه خلق كرده است تا خودِ خودش، به‌خصوص شبيه مولُويْ. جلد آمريكايي كتاب تأثير هنري نامطبوعي از بكت مي‌گذارد. دو عضو خيره كنندة صورت، چشم‌هاي ليزري و دماغ بزرگ عقابي جا افتاده‌اند. اما همين چهرة مضطرب که روي جلد كتاب انتشارات كيپ (Cape) را زينت مي‌بخشد، براي اين رسوايي مناسب‌تر است. آشكار است كه خانم DB از نوشته‌هاي بكت فقط دريافت سطحي كرده است و اندك شواهدي که نشان دهد از كتاب‌هاي انتقادي بكت كه اطلاعات بهتري مي‌دهند، خوانده است به ندرت ديده مي‌شود. لازم هم نبوده چون اين زندگي‌نامه بدون شك براي خوانندة غيردانشگاهي و تأتربرو است، كه لذتي را که از دوباره خواني رمان‌ها و نمايش‌نامه‌هاي بكت مي‌برند دوچندان ‌كند، خانم DB از نوشته‌هاي بكت هم خيلي كم خوانده است به طوري‌كه بديهياتي كه بيش‌تر بكت‌دانان مي‌دانند و چاپ هم شده است، جا انداخته است مثلاً در «دورآخر» (Endgame The) چهار كاراكتر و ارتباطشان با هم در اسم‌هاي‌شان خلاصه شده است: «هم» (چكش Hamm, Hammer) و كلاو (Clove) «نگ» (Nagg) و «نل» (Nell) تحريف شدة ميخ (Nail) به فرانسوي و آلماني و انگليسي است، به‌طوري‌كه موقعيت يك چكش است و سه ميخ. خانم DB در شرح كم و بيش ناشيانه‌اش از اين كار مهم، نه‌فقط اين را نفهميده است بلكه مطلقاً كل نكات نمايش‌نامه را و چيزي كه دربارة ارتباط بين قيود انساني و مرگ مي‌گويد، متوجه نشده است. البته اذعان مي‌شود كه كتاب يك مطالعة انتقادآميز نيست، به‌عهده گرفتن يك زندگي‌نامه وقتي درك و اطلاعاتتان از كار اين‌قدر كم است و مهم‌تر از آن، حتي آشكارا خيلي هم خوشتان نمي‌آيد، شايد غير از جنبه‌هاي تجارتي، كار بي‌ربطي است. كل كاري كه اين زندگي‌نامه مي‌كند ارائة تصوير از مردي است كه بيش‌تر شبيه مخلوقات خودش است تا خود خودش، كه با توجه به فقدان هم‌دردي نويسنده با آن‌ها يك پارادوكس ادبي عجيب شده است. خانم DB حتي سعي نكرده است در كارهاي آخر بكت خود را درگير كند، قطعه‌هاي كوتاه فشرده نثري كه با دقت از متن‌هاي طولاني‌تري تلخيص شده‌اند، مي‌آورد و فقط تاريخچة چاپ آن‌ها را مي‌دهد. از قضاوت مجله تايمز نقل قول مي‌كند كه براي هر نويسندة ديگري «اين چيزها توهين تا سر حد چرت و پرت به نظر مي‌رسد.»
چاپ انگليسي كتاب فتوكپي آمريكايي آن ‌است كه مشكلات را مي‌افزايد. استنادها هم كه فصل آخر كتاب را به خود اختصاص داده است آمريكايي است، مثلاً تجربة آمريكايي‌ها از نمايش‌نامه‌هاي آخري بكت كه كم‌تر از بريتانيايي‌ها دركش كرده‌اند، و غيرمنصفانه‌ترين آن‌ها، افتتاحيه «جزغاله‌اي» ( باز هم به سوي انتها)
Frizzles (For to End yet again) با وجودي‌كه تعداد زيادي بكت‌شناس و صاحب‌نظر در دانشگاه‌هاي آمريكا هست، به ندرت براي ديگر رسانه‌هاي بررسي كتاب، كتاب بررسي مي‌كنند و قضاوت‌هاي انتقادآميزشان در كمال تعجب اغلب سطحي و ناآگاهانه است. با اين‌حال علي‌رغم بي‌دقتي‌ها، قضاوت‌هاي غلط، سرهم كردن چهرۀ بكت به عنوان يك فرد، بي‌ذوقي آزارنده در افشاي جزئيات خصوصي بي‌شمار – علي‌رغم همه اين‌ها – در آينده هيچ زندگي‌نامه‌نويسي از عهدۀ ناديده گرفتن اين كتاب برنخواهد آمد، و خواندنش اگر كلافه‌كننده است، جذاب هم هست. تعدادي از دوستان غيراديب من، كه نگاه سريعي به چند صفحة کتاب انداخته‌اند، همه مي‌خواهند كتاب من را قرض بگيرند، و خانم DB براي اين جسارت، پشتكار و كارسختي كه منجر به چاپ پرفروش‌ترين كتاب شده است، غيرمتحمل است كه متأسف باشد. ولي اميدوارم در آينده موضوعي را انتخاب كند كه آن‌قدر معاصر يا شكننده نباشد، و بورس تحصيلي نازل‌تر و فهم زيبايي‌شناسي كم‌تري بخواهد. او با آن توانايي كه چيزهاي پيش پا افتاده را گنده‌تر از چيزهاي اساسي مي‌كند و من به جار و جنجال انتشارات عامه‌پسند مربوطش مي‌كنم، خوب ولي بي‌دقت نوشته است. اين برعهدة قهرمان روزنامه‌هاي جنجالي است كه روزي او را مجازات كنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر